بنى مُدْلِج : از قبايل عدنانى
آنان با 4 تيره همعرض خود شَنوق، شنظير، تيم و بنو عمرو قبيله بزرگتر مرةبنعبد مناةبن كنانه راتشكيل مىدهند[1]، چنان كه بنىمدلج از 4 زير شاخه كوچكتر به نامهاى بنوعمرو، بنوتيم، بنوحارث و بنووقاص تشكيل شده است.[2] منسوبان به اين قبيله را مُدْلِجى گويند.[3] هرچند ابن اثير[4] اين انتساب را منحصر به بنىمدلج از تيرههاى كنانه ندانسته و منسوبان به مُدلجبن ميزن از تيرههاى سعد هُذيم را نيز با نسبت مدلجى ياد كرده؛ اما تيره اخير چندان شناخته شده نيست و افراد مشهورى بدان منسوب نيستند، چنانكه مدلج نام چندين قبيله كوچك ديگر نيز ذكر شده كه شهرت و اعتبار بنىمدلج بن مره را ندارند.[5]موقعيت، ويژگيهاو آداب جاهلى :
برخى منابع حكايت از آن دارند كه آنان ميان مكه و مدينه سمت ساحل درياى سرخدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 276
ساكن بودند، از اين رو به قديد[6] و ذوالعشيره[7] به عنوان استقرارگاههاى بنىمدلج اشاره كردهاند. اين مناطق در نيمه نخست مسير مدينه به مكه قرار دارد و از اين رو به مدينه نزديكتر است.[8] بنىمدلج افزون بر كشاورزى [9] از راه شكار حيوانات دريايى گذران زندگى مىكردهاند. پرسش ايشان از پيامبر(صلى الله عليه وآله) درباره وضو گرفتن با آب دريا به هنگامى كه در دريا هستند گواهبر اين مطلب است.[10]
بنىمدلج پيش از اسلام به چند امر شهره بودند و شهرت عمده آنان در ميان قبايل عرب به چيرگى در قيافهشناسى بود.[11]اين علم كه عرب به دانستن آن مىباليد، براى تشخيص هويت فرد و شناسايى رد پا به كار مىرفت. تسلط ايشان به اين علم به اندازهاى بود كه در برخى روايات، قيافهشناسى تنها به بنىمدلج اختصاص يافته است، به گونهاى كه برخى گمان كردهاند در فقه تنها قيافهشناسى بنىمدلج معتبر بوده است.[12] يك مورد مشهور قيافهشناسى ايشان كه مورد استناد فقها[13] براى مشروعيت كاربرد آن قرار گرفته مربوط به مُجَزَّز (مُجَزَّر) مُدْلِجى است كه با نگاه به پاهاى اسامه و پدرش زيدبن حارثه انتساب اسامه را به زيد تأييد كرد و اين موجب شادمانى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) گشت، زيرا رنگ پوست اسامه سياه و زيد سفيد بود و همين موضوع، موجب ترديد در نسب وى شده بود.[14]
افزون بر اين بنىمدلج را از قبايلى كه زبان عربى اصيل و خالص دارند شمردهاند، از اين رو خليفه دوم در پى يافتن معناى واژه «حَرَج» در آيه «ما جَعَلَ عَلَيكُم فِى الدّينِ مِن حَرَج»(حجّ/22،78)، دستور داد از يكى از بنىمدلج پرسش كنند.[15]
آنان به لحاظ جسمانى و مشخصات ظاهرى نيز داراى ويژگيهايى بودهاند، چنانكه رنگ پوست مردمان اين قبيله سفيد وصف شده و زنانشان به سفيدى پوست شهره بودند.[16]
اين پندار كه خدا (الله) فرزند دارد از پندارهايى است كه به دوره جاهلى بنى مدلج نسبت دادهاند. برخى مفسران ذيل آيات 151 ـ 152 صافّات/37: «اَلا اِنَّهُم مِن اِفكِهِم لَيَقولون * ولَدَ اللّهُ و اِنَّهُم لَكـذِبون =هشدار كه اينان از دروغپردازى خود قطعاً خواهند گفت: خدا فرزند زاد و هر آينه آنها دروغگويند»، گفتهاند كه گروهى كه چنين سخن مىگفتند بنىمدلج بودند كه به زعم ايشان
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 277
فرشتگان فرزندان خدا بودند.[17]
از جمله آدابى كه بنىمدلج و برخى قبايل ديگر در عصر جاهلى بدان عمل مىكردند، حرام كردن برخى چارپايان بر خود با عنوان «بحيره» و «سائبه» بود كه آيه 168 بقره/2:«يـاَيُّهَا النّاسُ كُلوامِمّا فِىالاَرضِ حَلـلاً طَيِّبـًا و لا تَتَّبِعوا خُطُوتِ الشَّيطـنِ اِنَّهُ لَكُم عَدُوٌّمُبين»در اين باره نازل شد و از آنان خواست از هر آنچه حلال است بخورند و از گامهاى شيطانى پيروى نكنند[18]؛ همچنين مفسران ذيل آيه 103 مائده/5: «ما جَعَلَ اللّهُ مِن بَحيرَة ولا سائِبَة و لا وصيلَة ولا حام...»سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اين زمينه را نقل كردهاند كه آن حضرت فرمود: اولين كسى كه چارپايان را بدين صورت حرام كرد و خود نيز بدان پاىبند نماند مردى از بنىمدلج بود.[19]
افزون بر اين بنى مدلج را از قبايل حُمْسى شمردهاند كه در مناسك حج از معافيتهايى برخوردار بودند.[20] اين امر بيانگر آن است كه روابط قريش با بنىمدلج نزديك بوده است، چنانكه در جنگ فجاراين قبيله به حمايت از قريشبرخاست.[21] نيز آنان در دورههايى با دو قبيله خزاعى به نامهاى بنى مُصْطلق[22] و بنىكعب[23] و همچنين با بنىضمره[24] از كنانيها همپيمان بودهاند. گزارشهاى ديگرى از حضور فعال بنىمدلج در تحولات سياسى دوره جاهلى در دست نيست. هرچند در منابع به بزرگ و رهبر اين قبيله اشاره نشده است؛ اما با توجه به تكرار نام سراقه در حوادث گوناگون به نظر مىرسد او از رؤساى اين قبيله باشد.
بنىمدلج در عصر رسول خدا(صلى الله عليه وآله):
در عصر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در چندين حادثه از ايشان ياد شده است؛ نخست هنگام هجرت پيامبر از مكه به مدينه كه گذر آن حضرت بر آبى از بنىمدلج افتاد و حوضهاى آب بنىمدلج كه براى كشاورزى يا دامدارى از آن استفاده مىكردند در نظر آن حضرت پسنديده آمد.[25] در اين اوان كه قريش در پىيافتن رسول خدا براى دستگيرى وى جايزه تعيين كرده بود، سراقةبن مالك مدلجى كه متوجه حضور پيامبر در منطقه ايشان شده بود به تعقيب آنحضرت پرداخت؛ اما نتوانست آن حضرت را دستگير كند.[26] كتب سيرهدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 278
و تاريخ ظهور كراماتى از رسولخدا(صلى الله عليه وآله)را در اينباره ثبت كردهاند.[27]
پس از حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مدينه در جمادىالآخر سال دوم، هنگامى كه آن حضرت در جريان غزوه ذوالعشيره براى تعقيب كاروان تجارى قريش به منطقه مسكونى ايشان در ذوالعشيره رفت آنان به گرمى از رسول خدا پذيرايى كردند[28] و پيامبر با آنان پيمان عدم تعرض بست.[29] منابع تصريح كردهاند كه ميان بنىمدلج و همپيمانان كنانى ايشان (<=بنىضمره) با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پيمان نامهاى به امضا رسيد[30]؛ اما هيچ يك از منابع متن پيمان نامه را نياوردهاند.
از پيمان بنىمدلج در سال دوم تا پس از صلح حديبيه در سال ششم هجرى رخداد خاصى گزارش نشده است. پيش از فتح مكه در سال هشتم، پيامبر تصميم گرفته بود دستهاى را به فرماندهى خالدبن وليد به سوى بنىمدلج اعزام كند.[31] احتمالا در اين مدت تحركاتى داشتهاند؛ اما اين اقدامات، به مسلمانان صدمهاى نرسانيده بود. رسول خدا با توجه به روابط تاريخى قريش و مدلجيها تصميم به اين اعزام گرفت؛ امّا با حضور سراقه مدلجى در مدينه و سخنان او با پيامبر، خالد رفتار ملايمترى با مدلجيان اتخاذ كرد و آنان نيز براثر همپيمانى با قريش عهد كردند ديگر هيچ گروهى را برضدّ پيامبر يارى ندهند و اسلام آوردن خود را به اسلام قريش مشروط ساختند. برخى مفسران نزول آيه 90 نساء/4 را به بنىمدلج مرتبط دانستهاند كه نه خواهان مبارزه با پيامبر بودند و نه خواهان رويارويى با قريش.[32] بر اساس مفاد اين آيه مؤمنان مأمور شدهاند با كافران مبارزه كنند، مگر آنان كه با مسلمانان پيمان دارند يا كافرانى كه نزد مسلمانان آمدهاند و از اينكه با قوم خود (همپيمانان قريشى) يا با مسلمانان بجنگند ناراحتاند. اينان اگر در پى جنگافروزى نيستند بايد با آنان در آشتى به سر برند: «اِلاَّ الَّذينَ يَصِلونَ اِلى قَوم بَينَكُم و بَينَهُم ميثـقٌ اَو جاءوكُم حَصِرَت صُدورُهُم اَن يُقـتِلوكُم اَو يُقـتِلوا قَومَهُم ولَو شاءَ اللّهُ لَسَلَّطَهُم عَلَيكُم فَلَقـتَلوكُم فَاِنِ اعتَزَلوكُم فَلَم يُقـتِلوكُم و اَلقَوا اِلَيكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَاللّهُ لَكُم عَلَيهِم سَبيلا».
با اين همه در سال هشتم هجرى كه پيامبر عازم فتح مكه بود برخى ياران آن حضرت، در منطقه قديد پيشنهاد حمله به بنىمدلج را مطرح كردند؛ ولى پيامبر نپذيرفت[33]، بر اين اساس اين قبيله تا آن زمان بر شرك خود مانده بود و روابطشان با دولت نبوى براساس پيمانهاى عدم
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 279
تعرض تعيين مىشد.
پس از فتح مكه در دو حادثه از بنىمدلج ياد شده است: نخست آنكه خزاعه در برابر قتلى كه بنوبكر از آنان انجام داده بود، فردى از قبيله مخالف را كشت. پيامبر پرداخت ديه را براى بنوبكر مقرر فرمود كه بنىمدلج نيز در پرداخت ديه مقتول بكرى با خزاعه سهيم شدند[34]، زيرا بنى كعب از تيرههاى خزاعه با بنىمدلج همپيمان بودند.[35]
همچنين پس از فتح مكه، رسول خدا(صلى الله عليه وآله)خالدبن وليد را به سوى قبيلهاى كنانى به نام بنىجذيمه فرستاد كه بنىمدلج و برخى قبايل ديگر، خالد را همراهى كردند.[36] با اينكه بنىمدلج و بنىجذيمه هر دو از قبايل كنانى بودند، منابع از حمايت و همراهى بنىمدلج با بنىجذيمه در برابر اقدام ناجوانمردانه خالد در قتل عام آنان گزارشى ارائه نكردهاند. (<=بنى جذيمه)
در سال نهم بنا به فرمان پيامبر، مشركان از حضور در مكه منع شدند و تنها قبايل مشرك همپيمان با آن حضرت از جمله بنىمدلج از اين حكم مستثنا شدند كه اين امر در آيات نخست سوره توبه انعكاس يافت. اين آيات، اعلام بيزارى خداوند و پيامبر(صلى الله عليه وآله) از مشركان و لغو يك جانبه همه پيمانهايى است كه با مسلمانان داشتند، مگر آنان كه به عهد و پيمان خود وفادار ماندند، چيزى از آن فروگذار نكردند، آسيبى به مسلمانان نزدند و ديگران را برضدّ مسلمانان يارى نكردند[37]:«اِلاَّالَّذينَ عـهَدتُم مِنَ المُشرِكينَ ثُمَّ لَميَنقُصوكُم شيــًا ولَم يُظـهِروا عَلَيكُم اَحَدًا فَاَتِمّوا اِلَيهِم عَهدَهُم اِلى مُدَّتِهِم...» «كَيفَ يَكونُ لِلمُشرِكينَ عَهدٌ عِندَ اللّهِ و عِندَ رَسولِهِ اِلاَّ الَّذينَ عـهَدتُم عِندَ المَسجِدِ الحَرامِ ...».(توبه/9، 4، 7)
بنىمدلج پس از رسول خدا:
پس از رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، بنىمدلج از اطاعت دولت مدينه سر برتافت و با اعلام اينكه حاضر به دادن زكات نيست با طليحه اسدى (از مدعيان نبوت) همراه شد[38]؛ همچنين عدهاى ديگر از بنىمدلج همراه با يكى از قبايل كنانى و همپيمان خود به نام بنوشنوقدر منطقه ابارق تهامه سر به شورش برداشتند كه عتاب بن اسيد فرماندار مكه برادر خود خالد را براى سركوبى آنان فرستاد. وى توانست با كشتن تعداد بسيارى از شورشيان به ويژهبنو شنوق، اوضاع را آرام كند.[39]بنومدلج پس از اين در فتوحات شركت كردند و در خربتاى مصر مسكن گزيده، با ذُبحان از قبايل حِمْيَرى همپيمان شدند.[40] اين قبيله
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 280
همچنين در سال23 قمرى همراه عمرو بن عاص در فتح طرابلس غرب شركت كردند.[41]
قتل عثمان براى مدلجيان ناگوار بود، از اين رو از طريق يزيدبن حارث مدلجى به قيسبن سعد والى اميرمؤمنان، امام على(عليه السلام)بر مصر، پيام رساندند كه با وى سر ستيز ندارند؛ اما از وى خواستند همچون دوره رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، آنان را تا مشخص شدن سرانجام كار به حال خود واگذارد.[42] قيسبنسعد هنگامى كه كارگزارى مصر را به محمدبن ابى بكر واگذاشت بدو سفارش كرد تا مدلجيان را به حال خود رها سازد، زيرا آنان براى وى مشكلساز نخواهند بود.[43] پلى به نام قنطره بنىمدلج در دمشقنيز نشان از حضور مدلجيان در منطقه شامات دارد.[44]
بنىمدلج در ناآراميهاى دوره مأمون (198 ـ 218 هـ. ق.) در اسكندريه مصر نقش برجستهاى داشتند[45] و در نهايت سركوب شدند.[46] آنان در دوره تسلط تركان بر دستگاه خلافت، بر اثر فشارهاى واليان ترك آن مناطق سر به شورش برداشتند.[47]
منابع
الاصابة فى تمييز الصحابه؛ اعلام الورى باعلام الهدى؛ الاغانى؛ الانساب؛ انساب الاشراف؛ البداية و النهايه؛ تاريخ الامم و الملوك، طبرى؛ تاريخ اليعقوبى؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير؛ جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ جمهرة النسب؛ الجواهر الحسان فى تفسير القرآن، ثعالبى؛ سنن الدارمى؛ السنن الكبرى؛ السيرة النبويه، ابن هشام؛ صحيح مسلم بشرح النووى؛ الطبقات الكبرى؛ الغارات؛ غريب الحديث؛ فتوح مصر و اخبارها؛ كتاب النسب؛ اللباب فى تهذيب الانساب؛ مجمعالبيان فى تفسير القرآن؛ المجموع فى شرح المهذب؛ المحبر؛ مروج الذهب و معادن الجوهر؛ مسند احمد بن حنبل؛ المصنف؛ المصنف فى الاحاديث و الآثار؛ معجمالبلدان؛ معجمقبائل العرب القديمة والحديثه؛ معجم ما استعجم من اسماء البلاد والمواضع؛ المغازى؛ المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام؛ المنمق فى اخبار قريش؛ الولاة و كتاب القضاة.منصور داداش نژاد
[1]. جمهره النسب، ص 158؛ النسب، ص 222؛ انساب الاشراف، ج 11، ص 134.
[2]. جمهره النسب، ص 158؛ انساب الاشراف، ج 11، ص 134.
[3]. الانساب، ج 5، ص 232.
[4]. اللباب، ج 3، ص 183.
[5]. معجم قبائل العرب، ج 3، ص 1061.
[6]. السنن الكبرى، ج 6، ص 219.
[7]. معجم ما استعجم، ج 3، ص 945؛ المفصل، ج 4، ص 265.
[8]. المحبر، ص 178.
[9]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 123.
[10]. المصنف، صنعانى، ج 1، ص 94؛ مسند احمد، ج 5، ص 365؛ سنن الدارمى، ج 1، ص 186.
[11]. مروج الذهب، ج 2، ص 182.
[12]. صحيح مسلم، ج 10، ص 41.
[13]. المجموع، ج 15، ص 305.
[14]. مروج الذهب، ج 2، ص 183.
[15]. السنن الكبرى، ج 10، ص 113.
[16]. غريب الحديث، ج 3، ص 30؛ المفصل، ج 4، ص 312.
[17]. تفسير ثعالبى، ج 5، ص 50.
[18]. مجمع البيان، ج 1، ص 467.
[19]. المصنف، ابن ابى شيبه، ج 8، ص 337؛ جامعالبيان، مج 5، ج7، ص117.
[20]. المحبر، ص 178.
[21]. المنمق، ص 184؛ الاغانى، ج 22، ص 76.
[22]. المغازى، ج 1، ص 404؛ البداية والنهايه، ج 4، ص 178؛ الطبقات، ج 2، ص 48.
[23]. السنن الكبرى، ج 8، ص 29؛ الاصابه، ج 6، ص 428.
[24]. المحبر، ص 110؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 66؛ الطبقات، ج 2، ص 10.
[25]. مسند احمد، ج 4، ص 74؛ المحبر، ص 110؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 66.
[26]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 40.
[27]. السيرة النبويه، ج 2، ص 338.
[28]. انساب الاشراف، ج 1، ص 336.
[29]. السيرة النبويه، ج 2، ص 433؛ الطبقات، ج2، ص 10.
[30]. المحبر، ص 110؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 66؛ تاريخ طبرى، ج2، ص 66.
[31]. المصنف، ابن ابى شيبه، ج 8، ص 458؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 546.
[32]. التبيان، ج 3، ص 285؛ مجمع البيان، ج 3، ص 152.
[33]. اعلام الورى، ج 1، ص 227.
[34]. المغازى، ج 2، ص 845.
[35]. السنن الكبرى، ج 8، ص 29.
[36]. السيرة النبويه، ج 4، ص 882؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 341.
[37]. جامع البيان، مج 6، ج 10، ص 80؛ مجمع البيان، ج 5، ص 18.
[38]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 476.
[39]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 533.
[40]. فتوح مصر و اخبارها، ص 254.
[41]. فتوح مصر و اخبارها، ص 295؛ معجم البلدان، ج 4، ص 25.
[42]. الغارات، ج 1، ص 212؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 551.
[43]. الولاة و كتاب القضاة، ص 27.
[44]. معجم البلدان ، ج 5، ص 330.
[45]. الولاة و كتاب القضاة، ص 149 - 153؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، 446.
[46]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 446؛ الولاة و كتاب القضاة، ص 164.
[47]. الولاة و كتاب القضاة، ص 153.